امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

شازده کوچولو

عکس های پست پایین

این عکس ها مربوط به پست پایینه. در عکس اول امیرعلی چون چیزی برای خوردن پیدا نکرده داره موس رو میخوره البته لازم به تذکره این عکس فقط مربوط به یک متر مربع از منزله !!!     ...
18 مهر 1390

ماجراهای من و امیرعلی در غیاب بابا حمید

ماجرا از اینجا شروع شد که بابای امیرعلی به مناسبت سفر استانی آقای احمدی نژاد به شهر همدان مجبور بود که از روز دوشنبه سرکار باشه و فقط شبها برای خواب تشریف فرما بشن منزل. از اونجایی که من یعنی مامان امیرعلی از وقتی که بعد از 6 ماه برگشتم سرکار دیگه مهلتی دست نداده بود تا یه روز کامل من و امیرعلی با هم تنها باشیم و این موقعیت در روز پنج شنبه و جمعه اتفاق افتاد. دردسرتون ندم. بابای امیرعلی پنج شنبه که داشت میرفت سرکار به من گفت که به خاطر اینکه چند روزه پشت سرهم سرکار بوده دلش برای امیرعلی تنگ شده و اگه همکارش(منظورش عمو وحید بود) امروز ظهر بیاد سرکار،میاد و ما رو میبره پارک . منم  از کله صبح دلمو صابون زدم که ای وای بعد از عمری حمی...
17 مهر 1390

روزت مبارک عزیزم

کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود ! کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ! کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم ! روز کودک مبارک . . . ...
17 مهر 1390

چند تا عکس از امیرعلی طی 2 ماه اخیر

این امیرعلیه، گفتم ببینم اگه دختر بود چه شکلی بود! اینجا منزل عموی منه. عمو عباس. معروف به عباس شوکولاتی! اینا هم که می بینید شوکولات های مذکوره! عموم عاشق بچه ها مخصوصاً پسراست. اینجوریه که ما هر هفته باید پنج شنبه و جمعه ها خونه عموم کارت بزنیم. این هم در حال رانندگی. تا باباش از در ماشین میره بیرون، یه نگاه شیطنت آمیزی به من میکنه و سریع با یه قدم خودشو میندازه روی صندلی راننده و تالاپ تالاپ میزنه روی فرمون و بعد برف پاک کن رو راه میندازه و کلی میخنده و ذوق میکنه. وقتی هم باباش برمیگرده با زور باید از فرمون جداش کنم.   ...
12 مهر 1390

پَ نَ پَ !!!

دیشب با خواهرشوهرم که از تبریز اومده به همراه امیرعلی و بقیه برو بچ (بابای امیرعلی، یه خواهرشوهر دیگه و دختر خواهرشوهرم) رفتیم هایپراستار که خرید کنیم و اونا هم هایپر رو ببینن. البته به نظر من هایپر زیاد جای قابل توجهی نیست مثل شهروند خودمون می مونه تازه توی شهروند میتونی برندهای معروف مواد غذایی رو پیدا کنی ولی توی هایپر معمولاً برندهای معروفی نیستند. خلاصه اینکه ساعت 12 شب وقتی برگشتیم منزل دیدیم که یه پراید سفید وسط کوچه مون پارک کرده و دو طرف کوچه هم ماشین بود و ما نمیتونستیم بریم داخل پارکینگ. همسرم طبق معمول یه نگاه ملیحی به ماشینه کرد و بعد مدتی از ماشین پیاده شد و به من که امیرعلی توی بغلم خوابیده بود گفت: بچه گناه داره تو برو بالا ت...
11 مهر 1390

5 مروارید کوچولو در صدف

بعد از کلی تاخیر مجبورم یه جا اتفاقات این مدت رو بنویسم تا یادم نرفته! آخه جدیداً آلزایمر گرفتم. 2تا از دندونای پایین امیرعلی جون دقیقاً روز اول تیرماه دراومدند. یعنی دقیقاً 5 ماه و 25 روزگی، روزی که من مجبور بودم برای یه نصفه روز از قند عسلم جدا بشم و برگردم سرکار. وقتی دیدم دندوناش دراومدن خیلی خوشحال شدم و به فال نیک گرفتم این تقارن!! دراومدن دندون و رفتن سرکار رو! روز 25 مرداد مصادف با 14 رمضان امیرعلی بعد از دو هفته تمرین تونست خودش به تنهایی و بدون کمک بالش و کوسن بشینه. الانم یاد گرفته با دست راستش وقتی که نشسته هی میزنه روی زمین. دو هفته ای هست که یاد گرفته میگه ماما،فدای اون ماما گفتنش بشم. وقتی هم که شیر میخواد میگه مَ ...
9 مهر 1390

امیرعلی در آتلیه عکاسی

چند روز پیش بالاخره تونستم بعد از یک ماه آدرس یه آتلیه خوب رو پیدا کنم و امیرعلی رو ببریم اونجا تا ازش عکس بندازیم. البته روز قبلش از یه آتلیه وقت گرفته بودم که از طرف خودشون زنگ زدند و وقت رو کنسل کردند که برای ما بد نشد چون این آتلیه جدیدی که رفتیم هم خودشون خیلی خوب بودند و هم کارهاشون. الان که دارم این مطالب رو می نویسم ساعت از یک نیمه شب گذشته و من در حال پیدا کردن مطالبی در خصوص نقش اجتماعی زنان در ایران باستان و پس از اسلام می گردم که البته مصداق آن ضرب المثلی که میگه : گشتم نبود، نگرد، نیست. باید دیگه به گشتن ادامه ندم و برم بخوابم. اینم چند تا از عکس های امیرعلی  بقیه عکس ها در ادامه مطلب   ...
9 مهر 1390